« ماجراهاي من و فيروزه – بخش اول | بازگشت | ماجراهای من و فیروزه – بخش آخر »
ماجراهاي من و فيرزوه – بخش دوم
با اولين سكسي كه با فيروزه داشتم خيالم راحت شد كه از جهت سكس تامين هستم و حسابي چسبيدم به درس خواندن و هر از گاهي هم كه فرصت مي شد فيروزه را مي كردم. مشكل اصلي من كمبود خانه ي خالي بود. خانه ي دايي رامين هم ازدست رفته بود. ان سال در كنكور قبول شدم و به تهران امدم و تقريبا ارتباط فيزيكي من با فيروزه قطع شد. ولي تلفني با هم در ارتباط بوديم. بعدها شنيدم علي نامرد بي معرفت هم بدون خداحافظي با من رفته خارج. كسي كه همه چيزش را از من داشت. شش ماه گذشت و يك شب فيروزه زنگ زد و گفت فردا شب شب عروسي اوست. گمان كردم قصد خداحافظي با من را دارد و من براي هميشه از ان قنبل هاي نرم و ان اندام محروم مي شوم... ولي گفت ازفردا شب راه جلو باز مي شود و دوست دارد كه با من از جلو سكس داشته باشد.
با شنيدن اين حرف كيرم راست شد و گفتم كي ؟ گفت شب جمعه هفته اينده... گفتم پس داماد كوس كش كجاست؟ گفت قرار است برود كيش و دوشبه برگردد...
قرار من با او ساعت 12 نيمه شب بود اون هم توي خونه ي خودش... فوري يه بليت گرفتم و خودم رو همون ساعت رسوندم دم در خونه ي فيروزه... قبلش يه تماس گرفتم و گفت همه چيز مرتبه... دراپارتمان رو باز مي ذارم تا بياي بالا...من هم با هزار ترس و لرز اروم اروم خودم رو گذاشتم در اپارتمان و مثل گربه اروم اروم از پله ها رفتم بالا در خونه باز بود و يواشكي خودمو گذاشتم توي خونه.. واي يه حوري بهشتي با اندام سكسي و با ارايش زيبا و بوي عطر مست كننده پشت در ديدم... حسابي راست كرده بودم..
فيروزه گفت : عزيزم بيا تو دلم چقدر دلم برات تنگ شده بود و منو بغل كرد و شروع كرد ازم لب بگيره و اروم اروم منو برد توي اتاق خوابش... واي يه اتاق خواب رويايي نور ابي كم رنگ و صداي موسيقي بدون كلام حسابي فضارو شاعرانه كرده بود...
فيروزه گفت : لخت مي شي ؟
گفتم پس چي... و شروع كرد لباس هاي منو در بياره... .شهوت از توي چشماش فوران مي كرد... باورم نمي شد كه قراره براي اولين بار توي زندگيم كوس بكنم... احساس مي كردم خواب مي بينم... ولي واقعيت داشت كوس يه تازه عروس گذاشتن لذتي بي اندازه داشت. كوسي كه تازه پاره شده بود و حسابي تنگ بود...اروم اروم رفتيم روي تخت و كنار هم دراز كشيديم...
فيرزوه گفت تا مي توني از من لب بگير و منو بخور و منو بمال.. اون شوهرم كه اصلا اين كاره نيس...من هم شروع كردم.. به خوردن لباش... بعد بدنش رو حسابي ماليدم.. و نوبت اون شد كه ساك بزنه. اروم اروم رفت سراغ كيرم و موهاي نرم و مرطوبش رو ريخت رو ي كيرم و شروع به خوردنش كرد. توي اين مدت حسابي وارد شده بود... 10 دقيقه اي گذشت كه ديدم داره ابم مي ياد.. گفت بسه ديگه نخور تا يه كم سفت بشه... پاشد و كنارم دراز كشيد و گفت بيا كوس بخور.. كوسي كه چن ساله تو كفشي... اروم رفتم سراغ شورتش و اونو باز كردم... واي عين يه غنچه ي رز قرمز كه تازه شكفته بود و داشت كم كم متورم مي شد... بوي عطر مي داد حال خودمو نفهميدم... افتادم به جونش حالا نخور كي بخور..مي خواستم تموم عقده هاي جنسي م رو توي اون كوس خالي كنم... شروع كردم بجومش با دندونام... پيش خودم گفتم : رحم نبايد بكني.. اين كوس حق توست... تويي كه مفت و مسلم علي رو درس مي دادي و كوني بي خداحافظي گذاشت رفت انگليس.. پس حقشه كه خواهرش گاييده بشه... .صداي جيغ فيروزه داشت بيشتر مي شد و مرتب موهاي منو چنگ مي زد... .يه دفه گفت توش كن مردم توش كن من هم كيرم رو يه كم ماليدم و گذاشتم در كوسش و بي رحمانه تا ته فرو كردم..
فيروزه گفت دردم اومد اروم بكن من كه در نمي رم...
گفتم جرت مي دم.. هر چي بيشتر جيغ بكشي بيشتر كيف مي كنم و شروع كردم به تلمبه زدن... .واي خداي من... من داشتم كوس مي كردم... پس كوس اينه ؟ همينه كه همه ي مردا رو بيچاره كرده... چه گرم بود چه لطافتي داشت...عرقم در اومده بود... حسابي احتياج داشتم... مرتب مي گفتم... كوس كوس كوس.. من كوس مي كنم... همه بيان ببينن... علي بيا كه دارم خواهرت رو مي كنم.. جون.. جون... .علي كجايي بيا ببين و شاهد باش نامرد بي معرفت... .فيرزوه هم همين جوري داشت جيغ مي كشيد... ضربه ها شديدتر و تندتر شدن... .احساس كردم تموم ماهيچه هام دارن منقبض مي شن.. احساس كردم عقده هاي سركوب شده ي جنسي م داره خالي مي شه... .يه دفه يه جيغ بلندي كشيدم و فيروزه گفت.. خالي كن توش... تشنمه... بريز ابم بده.. اب اب اب مني اب اب اب مني... و من هم از خدا خواسته تا اخرين قطره ابم رو ريختم تو كوسش...تموم عقده هام خالي شده بود.. فيروزه پاهاش رو حلقه كرد دور كمرم و گفت بذار توش باشه درش نيار همين جوري كه هستي بخواب و توي بغل من لالا كن... چشمامو بستم وخوابم برد...
sdivzad@yahoo.com